سرویس خارجی: جهان در حالی که در آشوب، قتلعام و بیثباتی وحشتناک میسوزد و در ۳۰ سال گذشته اوضاعی خطرناکتر از حال حاضر نداشته است، رهبران کشورهای غربی در روزهای اخیر به تعطیلات تابستانی رفتهاند. «دومینیک سندبروک»، تحلیلگر انگلیسی روزنامه دیلیمیل، در تحلیلی در انتقاد از رهبران کشورهای غربی و مواضعشان در قبال تحولات جهان نوشت:طی روزهای اخیر رهبران کشورهای آزاد جهان در تعطیلات به سر میبردند. دیوید کامرون برای تفریح به پرتغال رفت، در حالی که فرانسوا اولاند با خانوادهاش به منطقه ییلاقی «پروانس» فرانسه سفر کرده بود. در این میان باراک اوباما نیز دو هفته واشنگتن را ترک کرده تا به بازی گلف بپردازد ،اگرچه بحران فرگوسن او را مجبور به بازگشت به کاخ سفید کرد. او در حالی که مشغول گلف بود به خبرنگاران گفت که به دنبال آن است تا مدتی کت و شلوار به تن نکند ، اما در حالی که رهبران کشورهای غربی حمام آفتاب میگرفتند، جهان در التهاب بود. اخیرا ما سالروز آغاز جنگ جهانی اول که قرار بود به همه جنگها پایان دهد را گرامی داشتیم. با این حال تابستان امسال تابستانی مملو از خشونت، نابودی، قتلعام و بیثباتی وحشتآور است. عراق در حال افتادن به ورطه آشوب خونین است و در عین حال هزاران نفر از مردم این کشور به سبب پیشروی شبهنظامیان داعش در کوهستانها گرفتار شدهاند. در شمال آفریقا ، پارلمان لیبی خواهان مداخله خارجی برای حفظ جان غیرنظامیان در مقابل شبه نظامیان رقیب که خشونتهایشان ۱۰۰۰ نفر را کشت، شدند. در اوکراین در حالی که کاروان خودروهای زرهی و کمکهای روسیه در مرز حضور پیدا کرده بود، نیروهای دولتی،شهرهای «دونتسک» و «لوهانسک» را که تحت کنترل شورشیان هستند بمباران کردند و مدتهاست که در این دو شهر کمبود آب، غذا و قطعی برق وجود دارد. جنگ داخلی سوریه نیز هنگامی که یکی از شبهنظامیان تصویری از کودک شش ساله خود را با یک سر بریده در دست منتشر کرد، چهره وحشتناک جدیدی از خود نشان داد. در حالی که در هر روز وحشیگریهای جدیدی آشکار میشود، ممکن است شما فکر کنید که رهبران کشورهای غربی اکنون مشغول مذاکره و بحث درباره این هستند که چطور این درگیریها را که باعث چنین وحشتهایی در سواحل مدیترانه و حاشیه اروپا شده است، پایان دهند. اخیرا دیوید کامرون، نخست وزیر انگلیس تعطیلات خود را برای بازگشت به لندن نیمهکاره گذاشت. با وجود آنکه طرحهایی برای اعزام هلیکوپترهای نیروی هوایی انگلیس به منظور کمک به آوارگان عراقی مطرح شده، اما هنوز پارلمان انگلیس جلسهای در این باره تشکیل نداده است. در اقیانوس اطلس، باراک اوباما به وضوح معتقد است که افزایش مهارت در بازی گلف بسیار مهمتر از آشوب در خاورمیانه است. من به نوبه خود مبهوت هستم از اینکه رهبران ما در قبال چندین ماه بحران و خشونت با یکچنین بی اعتنایی ملایمی واکنش نشان میدهند. هنگامی که مورخان آینده به گذشته نگاه کنند ممکن است ببینند که تابستان سال ۲۰۱۴ در پایان دادن به نظم پس از جنگ سرد، تبدیل به یک نقطه عطف شده و موجبات تولد یک دوران جدید و بسیار خطرناکتر که آکنده از بیثباتی منطقهای و افراطگرایی است را فراهم آورده است. در بلند مدت ریشه بحرانهای فعلی که در نزدیکی مرزهای اروپا شکل گرفت، از جمله بحرانهای مربوط به شهرهای شرق اوکراین و همچنین خاورمیانه، در غرور و حماقتی که پس از سقوط دیوار برلین در ربع قرن پیش ایجاد شدند، یافت میشود. هنگامی که در تابستان سال ۱۹۸۹ دیوار برلین فرو ریخت این به عنوان پایان یک بنبست طولانی و خطرناک اما عمدتا با ثبات میان جهان دموکراتیک غرب و جهان کمونیست شرق مطرح شد. به باور سیاستمداران آن زمان، نظام سرمایهداری و مارکسیسم شکست قابل توجهی خورده بود. با این حال، آنچه که اکنون واضح است، این است که در دوره ۲۵ ساله پس از آن کشورهای غربی که دچار حس پیروزمندی سادهلوحانه بودند، آشکارا نتوانستند بنیانهای پایداری برای آینده بگذارند. به عنوان مثال واضح، آمریکا و انگلیس به جای آنکه تلاش کنند در روسیه پس از کمونیسم یک دموکراسی باثبات ایجاد کنند اجازه دادند تا این کشور تحت ریاست «بوریس یلتسین» وارد هرج و مرج شود. در خاورمیانه نیز که به عنوان خطرناکترین، چند پارهترین و به لحاظ راهبردی مهمترین منطقه در زمین در نظر گرفته میشود، سیاست کشورهای غربی در طول دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ به فاجعه میماند. کشورهای غربی به جای آنکه حکومتهای با ثبات و در عین حال مستبدی نظیر مصر را به سوی دموکراسی سوق دهند، ترجیح دادند تا حافظ دیکتاتورهای مستبد و پیری نظیر حسنی مبارک باشند. این به اندازه کافی احمقانه بود، اما بدتر از آن تصمیم فاجعهبار و بیمحابای جورج دبلیو. بوش و تونی بلر برای سرنگون کردن صدام، دیکتاتور عراق بدون بنا نهادن بنیانهای دوران پس از حکومت صدام بود. ما همه نتیجه این تصمیم را میدانیم: موج بیپایان خودروهای بمبگذاری شده، درگیریهای فرقهای و کشتارهای خونین. اکنون نیز که شبهنظامیان داعش غرب جولان میدهند. ممکن است تونی بلر مسئولیت این کشتارها در عراق را نپذیرد، اما او در این میان موج انتقادهای بین المللی تنهاست.در همین حال، دیوید میلیبند حامی سابق وی پذیرفت که اشغال ناشیانه عراق بنیانهای این کشور را ضعیف کرد، هرگونه قدرت مشروع را در این کشور از بین برد و نقشی کلیدی در کشتاری که ما امروز در این کشور شاهد هستیم، داشت.جای شگفتی نیست که بسیاری از مردم در کشورهای غربی درونگرا شدهاند و آسودگی و انزوا طلبی را به انتخابهای سختی که هنگام تعامل با جهان ایجاد میشود ترجیح دهند و شاید این شگفتآور نباشد که باراک اوباما و دیوید کامرون در واکنش به غرور بیشرمانه بوش و بلر، به جای آنکه دستور به فرستادن سربازانشان به جنگ دهند به تعطیلات بروند و خوش بگذرانند. اما همانطور که تاریخ نشان داده شما نمیتوانید تنها آرزو کنید که مشکلات جهان محو شود. آخرین دوران بزرگ انزوا طلبی به دهه ۱۹۳۰ و هنگامی که هیتلر، موسولینی و برخی رهبران جهان شکوه خونینی داشتند، بازمیگردد. ما همگی میدانیم که نتیجه آن دوران چه شد. با وجود آنکه تکیه کلام اوباما مبنی بر اینکه «کار احمقانه انجام ندهید» ممکن است واکنش قابل درکی نسبت به سرگشتگی احمقانه رئیس جمهوری قبل از وی باشد اما جایگزینی برای یک سیاست خارجی نیست . هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه سابق اوباما اخیرا گفت: کشورهای بزرگ نیازمند اصول سازماندهی هستند اما شعار کار احمقانه انجام ندهید یک اصل سازماندهی نیست . اگر شما سوال میکنید که اصل سازماندهی انگلیس چیست من با شرمندگی باید بگویم که جوابی برای آن ندارم. از زمانی که دیوید کامرون در ماه مه ۲۰۱۰ به نخست وزیری رسید از موضعی به موضع دیگر در نوسان بود. او در ابتدا شبیه به یک مخالف قسم خورده مداخله نظامی به نظر میرسید که تاکید میکرد دموکراسی را نمیتوان با یک هواپیمای بدون سرنشین از آسمان به پایین انداخت. با این حال هنگامی که در سال ۲۰۱۱ در لیبی انقلاب مردمی علیه قذافی شروع شد ، نخست وزیر انگلیس سریعا نیروی هوایی این کشور را برای تقویت شورشیان لیبی اعزام کرد. به طرزی مشابه کامرون یکی از حامیان سرسخت مداخله در جنگ داخلی سوریه به رغم نبود همپیمانی قابل اعتماد یا یک راهبرد خروج قابل قبول برای این کار بود. هنگامی که پارلمان انگلیس طرح وی برای مداخله در سوریه را مسدود کرد او شبیه تونی بلر شد و اعلام کرد که مخالفانش باید به شیوهای که به این طرح رای دادند زندگی کنند. مساله عجیب این است که به رغم همه این لفاظیهای دیوید کامرون ، دولت وی چهار سال گذشته را صرف کوچکتر کردن ارتش انگلیس کرده است. به رغم بالا گرفتن بحرانها در شرق و جنوب اروپا، دولت انگلیس متمایل به کوچکتر کردن ارتش متعارف این کشور از ۱۰۲ هزار نیرو به ۸۰ هزار نیرو است. همین چند ماه پیش بود که ژنرال لرد دانات، فرمانده سابق ارتش انگلیس هشدار داد که با نیرومند شدن روسیه این دردناک است که غربیها تحت رهبری آمریکا در اراده و نیرو ضعیف میشوند. آنچه که بیش از همه نگرانی ایجاد میکند این است که جهان در دوران پس از دهه ۱۹۸۰ اکنون خطرناک ترین وضع خود را دارد ، در حالی که در آن هنگام کشورهای غربی در مرزهای جنگ سرد با شرق مقابله میکردند. به عنوان مثال به باور من در روسیه ما میتوانیم حوادثی مشابه با حوادثی که پس از پایان جنگ جهانی اول در آلمان اتفاق افتادند ببینیم. البته ولادیمیر پوتین هیتلر نیست و ملی گرایان روسی نیز نازیها نیستند. اما روسیه مانند آلمان دهه ۱۹۳۰ شدیدا از بابت مشکلاتی که در پایان جنگ سرد متحمل شد خشمگین است. این در حالی است که ذخایر عظیم گاز روسیه همراه با ارتش بزرگ این کشور و زرادخانه هستهای آن ترکیبی عجیب و مهم میسازد. وقایع وحشتناک سوریه، لیبی و عراق همچنین بخشی از یک الگو هستند. داستان پشت انقلابهای اخیر در خاورمیانه ترکیب مسمومی از یک اقتصاد ضعیف، مردم به پا خاسته، فرهنگ سیاسی استبدادی، تنشهای فرقهای عمیق و احساس تشدید شده ضد غربی است. سیاستمداران ما هیچ بهانهای برای اینکه نمیدانستند چنین اتفاقی خواهد افتاد ندارند. من به یاد دارم که در سال ۱۹۹۴ در مجله آمریکایی”Atlantic Monthly” یک مقاله مناقشه برانگیز توسط رابرت دی. کپلان، متفکر سیاست خارجی تحت عنوان «هرج و مرج آینده» خواندم. کپلان استدلال کرده بود که پایان جنگ سرد به جای آنکه منجر به یک اتوپیای لیبرال شود منجر به آغاز دورانی بسیار خطرناکتر خواهد شد. او استدلال کرد که در بلند مدت قحطی، جرم و جنایت، افزایش جمعیت، قبیله گرایی و بیماری جهان را تبدیل به مکانی مرگبارتر خواهند کرد. با توجه به اینکه کپلان مشخصا به سوریه، مصر و عراق به عنوان کانونهای تنش در آینده اشاره کرده بود ، وی شایسته تحسین است ؛ اما تراژدی آن است که رهبران کشورهای غربی توجهی به آن نداشتند. من همچنین باور ندارم که امروز نیز حقیقتا رهبران غربی به این اتفاقات توجه میکنند. اگر چنین بود آنها هنگامی که ولادیمیر پوتین منطقه کریمه را ضمیمه روسیه کرد، با قاطعیت بیشتری واکنش نشان میدادند. این در حالی است که این رهبران باید با سرعت بیشتری نسبت به تحولات عراق واکنش نشان میدادند. من حامی مداخله نظامی در کشورهای خارجی نیستم. در تاریخ معاصر موارد بسیاری از فجایع از حادثه سوئز در سال ۱۹۵۶ گرفته تا جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ وجود دارد. این فقط غرور محض است که باور کنیم ژاندارمهای جهان هستیم و همچنین این سادهلوحی محض است که باور کنیم هر داستانی پایانی خوشایند خواهد داشت.با این حال مداخلههای نظامی نیز هنگامی که ماموریتهای مشخص و یک راهبرد خروج پذیرفته شده در سطح جهان داشته باشند،میتوانند موثر باشند. حقیقت این است که سیاست خارجی کشورهای غربی از پایان جنگ سرد تاکنون ، مسیر مشخص یا رهبرانی قاطع نداشته است. ما هیچ نمیدانیم که دولتهای ما حامی چه چیزی هستند، اولویتهای آنها چیست و کجا و چه زمان مداخله نظامی را لازم میدانند. در گذشته رهبرانی نظیر رونالد ریگان و مارگارت تاچر و همینطور وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت با شفافیت کاملی اولویتهایشان را بیان میکردند. ممکن است شما به درستی استدلال کنید که آنها مشکلات آسانتری داشتند زیرا مشکلاتشان صریح بود و انتخاب بین خوب و بد به شمار میآمد،اما تاریخ میگوید که حکومت داری درست، دقیقا در تشریح این انتخاب نهفته و این که شما هرگونه ابهامی را در این زمینه برطرف کرده و یک موضع اخلاقی بگیرید. این کاری بود که چرچیل هنگامی که نسبت به وحشت نازیسم هشدار داد و همچنین هنگامی که ریگان اتحاد جماهیر شوروی را امپراتوری شیطان نامید، انجام دادند. آنچه که امروز نیازمندیم رهبرانی از این دست است؛ یعنی زنان و مردانی با احساس واضح اعتقاد اخلاقی که در عین حال به تعادل میان احتیاط و انفعال، ایدهالیسم و رئالیسم و بیمحابایی و فقدان قاطعیت واقف باشند.متاسفانه اکنون دچار نسلی از رهبران سیاسی شدهایم که بیشتر از آن که تمایل به تامین آینده غرب داشته باشند ، متمایل به لذت بردن از تعطیلاتشان هستند. یک روز مورخی در آینده ممکن است بنویسد در حالی که هزاران نفر در سوریه و عراق قتلعام میشدند و موشکها بر غزه فرو میریختند و جهان به سوی آشوب حرکت میکرد، قدرتمندترین فرد جهان در حال بازی در زمین گلفش بود. ف

نظرات